جدول جو
جدول جو

معنی کوه سرت - جستجوی لغت در جدول جو

کوه سرت
توکای بزرگ با سینه و بال های سفید و سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوه سنب
تصویر کوه سنب
کوه سنبنده، سوراخ کنندۀ کوه
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
کوهی است از کوههای بربر در خاور زمین، در این مکان قبائل و شهرها و قرای چندی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
هر چیز که به وزن و ثقل کوه باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که وزن کوه داشته باشد و آن به تخمین و قیاس باشد چه کوه ممکن نیست که در ترازویی از ترازوهای این جهانی سنجیده شود. (آنندراج) :
یکی را به دست افگنده کوه گنج
به سنجیده ها می دهد کوه سنج.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کوهی است خرد در راه مکه. (منتهی الارب). گویند کوهی است در راه مکه، که ’ذات عرق’ از آن مأخوذ است. (از معجم البلدان). و رجوع به عرق (ذات...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کوهی است مشرف بر شهر ’فاس’ در المغرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ را)
کوهی است به تهامه. (از منتهی الارب) (آنندراج). راهی است بین تهامه و یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
کوهی است در حجاز. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
کوهی است نزدیک کوه شریف، و در کوه شرف است حمای ضریه وربده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از معجم البلدان) ، موضعی است به اشبیلیه، محله ای است به مصر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
از کوهستانات جلگۀ لار از توابع لاریجان نزدیک تهران و دارای معدن زغال سنگ است. رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کوه سنبنده. آنکه کوه را سوراخ کند. (فرهنگ فارسی معین) :
کوه سنب از خدنگ قاف شکاف
چرخ دوز از سنان ناوک لاف.
سنائی (حدیقه از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کوهی است به آفریقا. (منتهی الارب). و در فتوحات اسلامی از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان پشتکوه باشت بابوئی که در بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع است. 250 تن سکنه دارد که از طایفۀ باشت و بابوئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
کوه سپرنده. آنکه کوه را طی کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سِ تُ)
دهی از دهستان کوهمره سرخی که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 154 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان عقیلی که در بخش عقیلی شهرستان شوشتر واقع است. 400 تن سکنه دارد که از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی و ناحیتی به هرسین. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کوهی است در عدنه، از آنجا تا نقرۀ بنی مره بن عوف بن کعب یک روز راه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شغل و عمل کوه بر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوه بر شود
لغت نامه دهخدا
(لِ رِ)
کوهی به ارتفاع 9200 پا، میان استرآباد و تاش. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 79)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکز ناحیۀ شفت در گیلان است و200 خانه دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 274)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کوه. کوهستان. (از فهرست ولف). کوهسار. سرکوه:
ز ره دامنش را بزد بر کمر
پیاده برآمد بر آن کوه سر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 893).
چنین گفت کین کوه سر، خان ماست
بباید کنون خویشتن کرد راست.
فردوسی (ایضاً ص 897).
سپیده چو برزد سر از کوه سر
پدید آمد از دور رخشان سپر.
فردوسی (ایضاً ج 8ص 2595).
سواران پیاده به زرین کمر
از ایشان درخشنده شد کوه سر.
فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 3 حاشیۀ ص 800)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ سَ)
دهی از دهستان اسالم است که در بخش مرکزی شهرستان طوالش واقع است و 514 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان سرولایت که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 808 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ / رِ)
عمل غیژیدن کودکان و زمین گیران. غیژیدن چنانکه مردمی اشل از دو پای یا کودک پیش ازراه افتادن. رفتن کودک با کشیدن نشیمنگاه بر زمین. غیژیدن در حال نشسته بودن، چنانکه طفل شیرخوار. و باکردن صرف شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سر خوردن در حال نشسته. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(لِ سِ)
دهی از دهستان باسگ که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 507 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله نیم کیلومتر به نام کوله سر بالا و پایین مشهور است و سکنۀ کوله سر بالا 278 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
در گزارش پهلوی به معنی گوه گردان باشد. (فرهنگ ایران باستان ص 200). رجوع به گوه گردان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
نام کوهی است میان ترکستان شوروی و ترکستان شرقی متعلق به چین. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی منسوب بسلسلۀ کاسکاد واقع در بین دو ایالت جاکسون و کلامات از جمهوری اورگون از جماهیر متفقۀ آمریکا دارای قریب 2800 گز ارتفاع، نقاط واقعه در جهت شرقی این کوه عبارت از بیابانها و دریاچه های نمک است برعکس نقاط غربی که بمنظره های دلکش، جنگلها، چراگاهها، مزرعه ها، و آبهای جاری آکنده است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
بر وزن و معنی کوزپشت است که به عربی هضبه خوانند. (برهان). کج و خمیده و کوزپشت. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف ’کوزپشت’ است، ولی لغتاً صحیح می نماید. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، قوی پشت. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوه پشت
تصویر کوه پشت
قوی پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوه سپر
تصویر کوه سپر
آنکه کوه را طی کند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کوه را سوراخ کند: کوه سنب از خدنگ قاف شکاف چرخ دوز از سنان ناوک لاف. (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
از ارتفاعات کلاردشت شهرستان چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی